مرغ درسته...!!!

آن شب در آن سرمای سیاه زمستان که پسرکی ژنده پوش با دهانی  

 

 

 

باز و چشمانی از حدقه بیرون زده در مقابل آن اغذیه فروشی چرب زده 

 

 

 

 خوردن تکه ای از آن مرغ درسته را ذهن خود می پرورانید؛در  آن طرف 

 

 

 

 خیابان در آن خانه ای که اندک نورش از چراغ  پیه سوز است؛کودکی  

 

 

است اسیر دنیا و بی رحمیش  کودکیست که زمین سالهاست انتظار 

 

 

 

 قدم های آرام و نگاه سنگین آن را در برگ ریزان خزان و سرمای  

 

 

 

 زمستان می کشد؛ اما  آن پسرک ژنده پوش قربانی دنیا  و بی رحمیش

 

 

 شد...! 

قربانی آرزوهای کوچکش ؛قربانی چهار چرخی که پاره ای از بی رحمی 

 

 

 

 دنیا آن را میرانید و درست در آخرین شب زمستانی در مقابل آن اغذیه 

 

 

 

 فروشی چرب زده آرزوهای کوچک پسرک مرد و او قربانی مرغ درسته 

 

 

 

 شد!

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد